هیچیم و چیزی کم...

* یه دعوت به مصاحبه دیگه. اینو میرم

* معجونی از عذاب وجدان، تنبلی و بی حوصلگی شدم؛ لپ تاپ و کتاب‌هامو کشوندم آوردم با خودم اما فقط گذاشتمشون روی میز و هر شب قبل از خواب چشمم میفته بهشون.

* کی فکرش رو میکرد یه ته استکان ویروس، کل جهان رو بریزه به هم!

* صدای پیامک اومد، صفحه گوشی رو نگاه کردم و لبخندم کش اومد.

* ظهر خواب عزیزترین رو دیدم. داشت چیزی شبیه لونه می‌ساخت. ازش پرسیدم چیکار میکنی عزیزترین؟ گفت هوا سرد شده میخوام برای پرنده‌های توی خیابون لونه بسازم و بذارم روی درختها...

* حدود ساعت ۳ و نیم نصف شب یه sms برام اومد از یه شماره ناشناس که فقط نوشته بود سلام عزیزم خوبی! هیچ جوابی ندادم و به ادامه بحث و دعوا با عالیجناب ادامه دادم🤪

* همیشه فکر میکردم چرا تلویزیون انقدر سریال‌های تکراری کره‌‌‌ای رو پخش میکنه و آیا اصلا کسی اینا رو میبینه؟ الان توی خونه همه نشستن پای سریال دونگی که نمیدونم چند باره قبلا دیدنش🤪

* یسری خرید اینترنتی کردم از دیجی و امروز برام آوردن